×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ادبی و عرفانی

ادبی و عرفانی

× !-- begin pichak.net fall hafez --center=text/java src=http://pichak.net/blogcod/falehafez/js/19//center!-- end pichak.net fall hafez --div style=display:nonea href=http://pichak.netفال حافظ/a/div !-- www.pichak.net -- language=java1.2 disableselect(e){ return false } reenable(){ return true } //if ie4+ document.onselectstart=new (return false) //if ns6 if (window.sidebar){ document.onmousedown=disableselect document.=reenable } /!-- www.pichak.net --p align=centerfont face=tahoma style=font-size: 9pta target=_blank href=http://www.pichak.netspan style=text-decoration: noneجاوا اسكریپت/span/a/font/p!-- www.pichak.net --
×

آدرس وبلاگ من

khodayeman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ali1347m

غروب در نفس

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پياده آمده بودم پياده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره‌اي که تهي بود، بسته خواهد شد و در حوالي شبهاي عيد، همسايه ‌صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه‌ همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت و کودکي که عرو سک نداشت خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گرديده منم که هر که مرا ديده در گذر ديده منم که ناني اگر داشتم از آجر بود و سفره ام که نبود از گرسنگي پر بود به هر چه آينه تصويري از شکست من است به سنگ سنگ بنا ها نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر مي شناسندم تمام مردم اين شهر مي شناسندم من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد وسفره ام که تهي بود بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پياده آمده بودم پياده خواهم رفت چگونه باز نگردم که سنگرم آنجاست چگونه آه مزار برادرم آنجاست چگونه باز نگردم که مسجد و محراب وتيغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست اقامه بود و اذان بود و آنچه اينجا بود قيام بستن و الله اکبرم آنجاست شکسته بالي ام اينجا شکست طاقت نيست کرانه اي که در آن خواب مي پرم آنجاست مگير خرده که يک پا و يک عصا دارم مگير خرده که پاي ديگرم آنجاست شکسته مي گذرم امشب از کنار شما و شرمسارم از الطاف بيشمار شما من از سکوت شب سرد نان خبر دارم شهيد داده ام از دردتان خبر دارم تو هم بسان من از يک ستاره سر ديدي پدر نديدي و خاکستر پدر ديدي تويي که کوچه ي غربت سپرده اي بامن ونعش سوخته بر شانه برده اي با من تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم اگر چه مزرع ما دانه هاي جو هم داشت و چند بته مستو جب درو هم داشت اگر جه تلخ شد آرامش هميشه تان اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه تان اگر چه متهم جرم مستند بودم اگر چه لايق سنگيني لحد بودم دم سفر مپسنديد نا اميد مرا ولو دروغ عزيزان بغل کنيد مرا تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت پياده آمده بودم پياده خواهم رفت به اين امام قسم چيز ديگري نبرم به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم خدا زياد کند اجر و دين و دنياتان و مستجاب شود با قي دعا

یکشنبه 5 دی 1389 - 3:53:58 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم